شروع روز با شیرشاه!!!!!!!!!!!۱

امروز صبح با هزار امید و ارزو رفته بودم جزیره و انتظار داشتم که روز خوب و ارامی را سپری خواهم کرد ولی در همان اول روز که مشغول تولید علم بودم اعلام شد که شیرشاه در مقر جزیره ساکن شده اند و من را به حضور احضار می کنند !!!!!!!!

من هم با دست و پای لرزان که می خواهد موضوع خراب شدن قلعه شنی  را از من پرس وجو کند رفتم پایین و دیدم مارمولک پیر هم حضور دارد و همه جمع بودند و شیرشاه درخواست نمودند تا نامه اعمال جزیره را به حضورش ببرم و من هم از شانس نامه اعمالی که دفعه گذشته آماده کرده بودم دور نیانداخته بودم و به رویتشان رساندم و بعد گیر داد به اعمال خانم کوچولو و گفت ساعت اعمالش زیاد است و باید کم کنیم و دستور احضار اون را صدر کردند و بعد از مدتی آمد و شروع به بحث و ارائه راه حل کردیم!!!(از آن راحلهای مخصوص جنگل ما که فعلا نیرو نداریم و این اعمال هم وظیفه شماست و خیلی کار سبکی دارید و فعلا یک عدد گاگول انتخاب کنید و با آن ادامه بدهید!!!!!!!!

بعد صحبت به بررسی و نگهداری قلعه های شنی گاگولها و گوگولیها و بزمجه ها رسید و باز مارمولک پیر شروع به ادامه افضات نمود که من اینکارو کردم و فلان کارو کردم و باید این کارو بکنیم و از این حرفهای صدمن یغاز که من هم محکم زدم گفتم کدوم کار کدوم برنامه ریزی؟؟؟؟هشت سال که این کار حتی قبل از آمدن تو اینجا اجرا می شده و کاری که تو کردی را بگو؟؟؟؟؟؟ و لال مونی گرفت!!!!!این اواخر این مارمولک فقط داره روی اعصاب من راه میره !!!!!!!!هیچکاری از دستش برنمی آید فقط می شینه حرف می زنه حالا بگو بهش تا عمل کنه!!

من اگه بتونم این جزیره را باندازم سر گربه سگ و فرار کنم خیلی شانس آوردم !!!!!!دیروز فکر می کردم که بعد از آمدن گربه سگ اینجا هتل می شه و من راحت ولی امروز که یک کم بهتر فکر کردم دیدم به دردسرش نمی ارزه مخصوصا بعد از اعلام عدم نیاز به کوزت و مهلت شش ماهه به چوبین به فرار جدیتر فکر می کنم و برای اینکه بتوان فرار کنم باید فرصت کار برای تولید علم داشته باشم که اگر در ریاست بمانم اصلا عملی نیست!!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:02 ب.ظ http://sokoote-marg.mihanblog.com

درود دوست من .
قوه تخیل بسیار عالی دارید امیدوارم یه روز جای شیرشاه رو بگیری و جنگل رو همونطور که می خوای اداره کنی !!!

سلام و علیک دوست عزیز!
من فکر کنم باید بروم یک کم کلاس انشائ آخه من دارم واقعیت را می نویسم و شما دوست عزیر برداشت داستان تخیلی ازش می کنید پس این نشون می ده که من مثل همیشه در انشا نویس تجدید آوردم!!!!!!!
و همچنین دوست عزیز چرا منو نفرین می کنی؟؟؟؟ فکر نکنم نفرینی بدتر از این توی جنگل ما باشه که بگی یک روزی بشی شیر شاه!!!!!!! پس اگر خطایی از من دیدی بیا دوستانه حل کنیم نه اینکه منو نفرین کنی!!!!!
و همچنین خیلی ممنون از اینکه از وبلاگ من بازدید کردی!!!!!!!باز هم اینطرفها بیا ولی بدون نفرین!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد